بیا تو پشیمون نمیشی
هر چی دلت بخواد هست
روز قسمت کردن بود. خدا هستی را قسمت می كرد.
نظرات شما عزیزان:
خدا گفت: "چیزی از من بخواهید، هر چه كه باشد،شما را خواهم داد.سهم تان را از هستی طلب كنید،زیرا خدا بسیار بخشنده است."
و هر كه آمد، چیزی خواست. یكی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یكی جثه ای بزرگ خواست و آن یكی چشمانی تیز. یكی زمین را انتخاب كرد و یكی آسمان را.
در این میان كرمی كوچك جلو آمد و به خدا گفت:" خدایا من چیزی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ نه بالی و نه پایی، نه آسمان و نه زمین ، تنها كمی از خودت، تنها كمی از خودت به من بده..."
و خدا كمی نور به او داد.
نام او كرم شب تاب شد.
خدا گفت: " آن كه نوری با خود دارد، بزرگ است. حتی اگر به قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی كه گاهی زیر برگی كوچك پنهان می شوی. "
و رو به دیگران گفت: "کاش می دانستید که این کرم کوچک ، بهترین را خواست ، زیرا از خدا جز خدا نباید خواست.."
هزاران سال است كه او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسی نمی داند كه این همان چراغی است كه روزی خدا به كرمی كوچك بخشیده است.
Power By:
LoxBlog.Com |